
برنج و کتلت گوشت
۲۵ خرداد ۹۹
کپی نکنید حتی به روش قدیمی و جدید من راضی نیستم.
دوستان ببخشیدغذام تزیین نداره شما زیبا ببینید
داستان 🌺هم احساس🌺 قسمت _۳
ومن بلند شدم رفتم آشپزخونه وخودمو سرگرم درست کردن غذا کردم بعداز چند دقیقه مهدیثم اومد کلی باهم حرف زدیمو خندیدیم ؛ خیلی ازش خوشم اومد دختر خوبی به نظر میومد این دفعه ی دومی بود که میدیدمشون . دفعه ی اول وقتی پدرو مادرم اینجا بودن یه شب مهمونشون بودیم پدرش شرکت پوشاک داره و مادرشم یه زن خونه داره.
خونواده ی خون گرمی هستن و پدرم یه دوستی دوری با پدرش داره .
با کمک مهدیث میزو چیدیم و سیاوشو مهدی رو هم صدا زدیم نشستیم دور میز مهدیث با لقمه ی اول گفت بهبه سحر واقعا غذارو خودت درست کردی ؟دستت درد نکنه عالیه منکه بلد نیستم !!
گفتم نوش جونت درجوابش سیاوش گفت آره خودش درست کرده فقط کم نمکه و روغنشم کمه به نظرم بقیش که خوبه نه؟؟ چشامو طرفش تنگ کردم که گفت آقا ما تسلیم!! خوب شد ؟؟ همه مون خندیدیم .
مهدی قاشق به دست گفت خیلی هم عالیه منکه تا حالا همچین غذایی نخوردم و یه نگاهی هم کرد که خجالت کشیدم سر مو انداختم پایین .
سیاوشم دائم دارحال شوخی بود و هر سه شون از هر دری میگفتن اما من ساکت ترجیح دادم شنونده باشم .شب سپری شد و دوستای سیاوش رفتن .
روزی بعدش سیاوش نظرمو در مورد خواهرش پرسید که گفتم دختر خوبیه .
بهش گفتم حتما گلوت پیشش گیر کرده ؟گفت نه همینطوری پرسیدم منم سری تکون دادم وبی خیال حرفاش شدم .
چند روزی گذشت تا اینکه از طرف دوستای هم دانشگاهی سیاوش مهمونی دعوت شدیم دلم نمیخواست شرکت کنم اما سیاوش هی اصرار کرد بیا بریم بهت خوش میگذره میخوای تنها خونه بمونی که چی بشه ؟ قبول کردمو رفتیم.
مهمونی زنو مرد قاطی بود صدای موزیک کر کننده بود ومن از این مهمونیا خوشم نمی اومد رفتم کنار سیاوش نشستم بعداز چند دقیقه مهدی و خواهرشم اومدن پیش ما نشستن سیاوش با مهدیث خیلی گرم گرفته بود مهدی هم گه گاهی بامن حرف میزد که جوابشو به سردی میدادم یا با سر تایید میکردم آخرای مهمونی بود که مهدی سیاوشو صدا زد و گفت بیا کارت دارم ؛ اونم منو مهدیث رو تنها گذاشت و لابلای مهمونا گم شد . درحال صحبت با مهدیث بودم که چنتا بهم پیشنهاد رقص شد منم همشو رد کردم.
بعداز نیم ساعت هر دوشون اومدن قیافه ی سیاوش یه کم گرفته بود و مهدی هم جدی به نظر میرسید تعجب کردم اما چیزی نپرسیدم اون شب ما از همه زودتر مهمونی رو ترک کردیمو به خونه اومدیم .
فرداش دیگه طاقت نیاوردم واز سیاوش دلیلشو پرسیدم که گفت مهدی تورو از من خاستگای کرده منم بهش گفتم .......
ادامه دارد 🌼🌼🌼
دوستان ببخشیدغذام تزیین نداره شما زیبا ببینید
داستان 🌺هم احساس🌺 قسمت _۳
ومن بلند شدم رفتم آشپزخونه وخودمو سرگرم درست کردن غذا کردم بعداز چند دقیقه مهدیثم اومد کلی باهم حرف زدیمو خندیدیم ؛ خیلی ازش خوشم اومد دختر خوبی به نظر میومد این دفعه ی دومی بود که میدیدمشون . دفعه ی اول وقتی پدرو مادرم اینجا بودن یه شب مهمونشون بودیم پدرش شرکت پوشاک داره و مادرشم یه زن خونه داره.
خونواده ی خون گرمی هستن و پدرم یه دوستی دوری با پدرش داره .
با کمک مهدیث میزو چیدیم و سیاوشو مهدی رو هم صدا زدیم نشستیم دور میز مهدیث با لقمه ی اول گفت بهبه سحر واقعا غذارو خودت درست کردی ؟دستت درد نکنه عالیه منکه بلد نیستم !!
گفتم نوش جونت درجوابش سیاوش گفت آره خودش درست کرده فقط کم نمکه و روغنشم کمه به نظرم بقیش که خوبه نه؟؟ چشامو طرفش تنگ کردم که گفت آقا ما تسلیم!! خوب شد ؟؟ همه مون خندیدیم .
مهدی قاشق به دست گفت خیلی هم عالیه منکه تا حالا همچین غذایی نخوردم و یه نگاهی هم کرد که خجالت کشیدم سر مو انداختم پایین .
سیاوشم دائم دارحال شوخی بود و هر سه شون از هر دری میگفتن اما من ساکت ترجیح دادم شنونده باشم .شب سپری شد و دوستای سیاوش رفتن .
روزی بعدش سیاوش نظرمو در مورد خواهرش پرسید که گفتم دختر خوبیه .
بهش گفتم حتما گلوت پیشش گیر کرده ؟گفت نه همینطوری پرسیدم منم سری تکون دادم وبی خیال حرفاش شدم .
چند روزی گذشت تا اینکه از طرف دوستای هم دانشگاهی سیاوش مهمونی دعوت شدیم دلم نمیخواست شرکت کنم اما سیاوش هی اصرار کرد بیا بریم بهت خوش میگذره میخوای تنها خونه بمونی که چی بشه ؟ قبول کردمو رفتیم.
مهمونی زنو مرد قاطی بود صدای موزیک کر کننده بود ومن از این مهمونیا خوشم نمی اومد رفتم کنار سیاوش نشستم بعداز چند دقیقه مهدی و خواهرشم اومدن پیش ما نشستن سیاوش با مهدیث خیلی گرم گرفته بود مهدی هم گه گاهی بامن حرف میزد که جوابشو به سردی میدادم یا با سر تایید میکردم آخرای مهمونی بود که مهدی سیاوشو صدا زد و گفت بیا کارت دارم ؛ اونم منو مهدیث رو تنها گذاشت و لابلای مهمونا گم شد . درحال صحبت با مهدیث بودم که چنتا بهم پیشنهاد رقص شد منم همشو رد کردم.
بعداز نیم ساعت هر دوشون اومدن قیافه ی سیاوش یه کم گرفته بود و مهدی هم جدی به نظر میرسید تعجب کردم اما چیزی نپرسیدم اون شب ما از همه زودتر مهمونی رو ترک کردیمو به خونه اومدیم .
فرداش دیگه طاقت نیاوردم واز سیاوش دلیلشو پرسیدم که گفت مهدی تورو از من خاستگای کرده منم بهش گفتم .......
ادامه دارد 🌼🌼🌼
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

رولت فرانسوی گوشت

رولت گوشت

کتلت گوشت و گردو

کیک لوتوس

بیسکویت جو دوسر با طعم قهوه
